سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 بهمن 10 , ساعت 1:8 عصر

قبل از پریدن فکر میکردم از همه بیچاره ترم اما...

وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم..

در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت در حال دعوا بودند!

در طبقه نهم پیتر قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه میکرد!

در طبقه هشتم می داشت گریه میکرد چون نامزدش ترکش کرده بود!

در طبقه هفتم دن را دیدم که داروی ضد افسردگی روزانه اش را میخورد!

در طبقه ششم هنگ بیکار را دیدم که هنوز هم روزی هفت تا روزنامه میخرد تا بلکه کاری پیدا کند!

در طبقه پنجم اقای وانگ به ظاهر ثروتمند را دیدم که در خلوت حساب بدهکاری هایش را میرسید!

در طبقه چهارم رز را دیدم که باز هم با نامزدش کتک کاری میکرد!

در طبقه سوم پیرمردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید!

در طبقه دوم لی لی را دیدم که به عکس شوهرش که از شش ماه قبل مفقود شده بود زل زده است!

قبل از پریدن فکر میکردم از همه بیچاره ترم !

اما حالا میدانم که هرکس گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد.


نوشته شده توسط بیتا امیری | نظرات دیگران [ نظر] 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ